0

عدم قطعیت و تاثیرات ابهام

🌟 نکته ۱۲ از دورۀ رشد فردی با ۲۱ روش عمیق اصل عدم قطعیت در تصمیم گیری و تاثیر آن بر احساسات

 

⏰ مدت: ۲۷ دقیقه
⚫️ موضوعات مطرح شده:
✅ عدم قطعیت چیست و چه تاثیری بر زندگی و روند کاری ما می‌گذارد؟
✅ چطور از عدم قطعیت برای رشد فردی استفاده کنیم؟
✅ فلسفه عدم قطعیت چیست؟


📚 تمرین این جلسه:
🤔 چه موقعیت‌هایی بوده که با تغییرات ناگهانی ساختار ذهنی شما را به هم ریخته؟
🤔 در زمان‌هایی که عدم قطعیت بالاتر است شما چطور تصمیم‌گیری می‌کنید؟



📝 متن کامل فایل صوتی

سلام

وقت شما بخیر

من محمدتقی کریمی هستم و این یک فایل صوتی جذاب دیگر است که برای شما ضبط می کنم. امروز می خواهیم راجع به اتفاقات جالب و جذاب زندگی با هم دیگر صحبت بکنیم. بگذار ببینیم که در طول روز چه اتفاقات کوچک و بزرگی برای ما رخ می دهد.

احتمالاً به خیلی از اتفاقاتی که در طول روز وقتی در خیابان قدم می زنیم و اطراف ما رخ می دهند اصلاً توجه نمی کنیم اما آن اتفاقات رخ می دهند پس معنای زندگی این است که ما تمام تمرکز و توانمان را نمی توانیم برای این بگذاریم که به چیزهایی که مربوط به ما نیستند توجه بکنیم و یا این که بتوانیم آن ها را کنترل کنیم تا این که جلوی رخ دادنشان را بگیریم.

تا به حال شده است که به این فکر کنید که من می خواهم آینده را پیش بینی بکنم؟ قطعاً در ویس اضطراب راجع به این با هم دیگر صحبت کردیم. یکی از دلایلی که آدم ها دوست دارند وقایع را قبل از این که اتفاق بیفتد پیش بینی بکنند این است که ما دوست داریم روی محیط زندگی شخصی خودمان کنترل داشته باشیم.

این از کجا ناشی می شود؟ ما دوست داریم این اتفاق از سمت ما رقم بخورد تا این که احساس امنیت بیشتری داشته باشیم. این احساس امنیت چه حس و حالی به ما می دهد؟ باعث می شود که بتوانیم راحت تر فکر بکنیم و شاید اضطرابمان گاهی کمتر شود اما آیا واقعاً این طور است یا نه؟ جواب این را باید خودتان پیدا بکنید و من هم سعی می کنم در این فایل صوتی از ابعاد مختلف راجع به داشتن اطمینان و عدم قطعیت با هم دیگر صحبت بکنیم.

یکی از دلایلی که ما دوست داریم اطمینان را جذب بکنیم و ایجاد اطمینان بکنیم اجتناب از عدم اطمینان است.

عدم اطمینان یعنی به خطر افتادن امنیت ما. به خطر افتادن امنیت ما هر چیزی می تواند باشد. یکی این که حس و حالمان به هم بریزد یا یک پولی را از دست بدهیم یا یک دارایی که داریم را از دست بدهیم و خیلی از این موارد در زیرمجموعه داشتن امنیت است. فکر می کنم در هرم مزلو هم راجع به این مسئله آبراهام مزلو خیلی دقیق بررسی کرده است.

می گوید که اول نیاز به غذا داریم. بعد آرامش است و بعد در مرحله آخر می رسیم به این که باید کتاب بخوانیم و به خرد برسیم. الآن کاری به این هرم نداریم. تا به حال احتمالاً پیش آمده است که تو یکی را می بینی و با او صحبت می کنی و قبل از این که شخص را بشناسی یک سری از پیشداوری ها و قضاوت ها را نسبت به آن شخص انجام می دهی یعنی قبل از این که حتی آن تعامل شکل بگیرد و آن شخص به سمت تو قدم بزند و بیاید و با تو دست بدهد یا حتی اصلاً با هم دیگر تعامل مستقیمی هم داشته باشید یک سری از پیشداوری ها و قضاوت ها را نسبت به او داری. این به خاطر مدل ساختار ذهنت است.

به خاطر این که بدانی که من آن شخص را بر اساس دستاوردهای ذهنی که در تجربه ذهنی ام به دست آورده ام پیش بینی می کنم تا بتوانم بر اساس آن پیشداوری ها با او برخورد و تعامل بکنم و نه براساس آن چیزی که آن فرد هست. اصطلاح انگلیسی اش فرست یم پرشن است.

هر چیزی در ذهن ما یک تأثیر اولیه می گذارد و عدم قطعیت فقط ربطی به تعامل با انسان ها ندارد. هر چیزی فیرست ایمپرشن خودش را دارد. اگر ما این را تشخیص بدهیم که قبل از این که اتفاقی بیفتد و تجربه ای با آن انسان یا شیء یا هر چیز دیگری قبول می کنیم که  یک سری از معناها و تفسیرهای شخصی خودمان را به آن نسبت می دهیم و یا سعی می کنیم که با این نسبت دادن ها آن مورد را بشناسیم.

به این مورد دقت کنید که ذهن ما هزاران سال پیش به گونه ای ساختار پیدا کرده است که برای بقا و زنده ماندن آن چیزهایی که لازم است را انجام بدهد اما امروز همین حفظ بقا خیلی از جاها با همان ساختار قدیمی مانع زندگی کردن ما می شود. این مانع را امروز با هم دیگر بیشتر بررسی می کنیم و متوجه می شویم که چرا این موانع را باید بشناسیم. حتی اگر نتوانیم آن موانع را رفع بکنیم.

برخی از مسائل و ساختارها به قدری عمیق هستند که نمی خواهیم در موردش صحبت کنیم چون احتمالاً نمی توانیم به این راحتی تغییر بدهیم اما وقتی بشناسیم می توانیم راحت تر مدیریت بکنیم.

یک تفاوتی که بین کارآفرینان بزرگ و آدم های دیگر وجود دارد این است که کارآفرین های بزرگ ریسک های مدیریت شده بزرگی را انجام می دهند یعنی دستاوردهای ناشناخته ای را به دست می آورند یا فرصت های جدیدی را خودشان برای خودشان خلق می کنند. این مابین چه اتفاقی می افتد؟ شانس آن آدم هایی که کارآفرین هستند معمولاً بیشتر است.

خیلی از ما می دانیم که اگر ریسک بکنیم موفقیت های بیشتری را هم در زندگی خودمان رقم می زنیم ولی با این حال چرا نمی توانیم ریسک بکنیم؟ بیشترین دلیلی که وجود دارد به خاطر همان ساختار حفظ بقا است. قبلاً هزار سال پیش از شیر و ببر و پلنگ و گرگ می ترسیدیم امروز از چیزهای دیگری می ترسیم و آن ترس باعث می شود که ما خیلی از کارها را انجام ندهیم و این ترمز ذهنی ما است.

ترس از چه چیزی؟ ترس از شکست و ترس از قضاوت شدن و ترس از هزاران چیز دیگری که برای هر کدام از ما به یک شکلی است ولی اگر به این نحو به آن نگاه بکنیم که دنیا در حال حرکت است و خیلی از اتفاقات قطعیت و ثباتی که ما در ذهنمان داریم را ندارند. خیلی از چیزهایی که بیست سی چهل سال پیش می گفتیم آهان این قطعیت است امروز اصلاً معنای خاصی ندارند. پس شاید امروز چیزهایی را که ما به آن ها قطعی و تمام شده می گوییم در دنیای فردا معنای متفاوت تری داشته باشند با پیشرفت علم و تکنولوژی می فهمیم که دنیاهای دیگری هم وجود دارند و معناهای متفاوتی هم در این دنیاها وجود دارد.

پس قطعاً عدم قطعیت می تواند آغاز اتفاقات جدید باشد و خلق فرصت های تازه برای شخص شما و یا اطرافیان شما و حتی برای آدم هایی که در این دنیا زندگی می کنند. آن ذهنیت کارآفرین یک چیزی را کشف می کند و یا برای یک مسئله ای راه حلی ارائه می دهد و خودش را در بازی عدم قطعیت قرار می دهد و سعی می کند آن جا راه حل هایی را پیدا کند تا بتواند آن مشکلات را به یک فرصتی تبدیل بکند که هم منافعش برای خودش باشد و هم منافع بعدی اش برای کسانی که در این دنیا زندگی می کنند و می توانند از آن راه حل استفاده کنند باشد. خیلی از مواقع یک آدم های کارآفرینی کارهایی را انجام می دهند که راحت نیستند. یعنی رو به جلو حرکت می کنند.

یعنی اگر من کاری را که همیشه انجام می دادم دوباره انجام بدهم یعنی رو به جلو حرکت نمی کنم. یعنی یک کار تکراری را انجام می دهم یعنی در یک گذشته ای زندگی می کنم. حالا یک مثال بیزینسی می زنم.

اغلب سازمان ها یک ساختار مشخصی دارند و آن ساختار مشخص منجر به چه چیزی می شود؟ منجر به موفقیت سازمان می شود که بتواند یک کاری را به طور تکرار پذیر انجام بدهد و جلو برود و پول دربیاورد و ورودی ها و خروجی های مشخصی داشته باشد اما کجا آن سازمان تمایز خودش را با سایر سازمان ها نشان می دهد و آن موفقیت بزرگ تر را رقم می زند؟ مثال راجع به گوشی اپل می زنم.

اپل را معمولاً با یک سازمان ساختار یافته و ساختار شکن می شناسند. این خیلی مهم است که بتوانیم درک بکنیم من در کجا ساختار بدهم و در کجا ساختار را بشکنم و آن جایی که شما ساختار را می شکنید که منجر به ایجاد یک ساختار جدید می شود موفقیت های پیاپی بعدی تان را رقم می زنید. ولی در عدم قطعیت رسیدن به این طرز تفکر و عملیاتی کردن این نگاه نیازمند ریسک پذیری بالا و نترسیدن از خیلی از اتفاقاتی که ممکن است بعد از آن ساختار شکنی رخ بدهد است.

یک بنده خدایی به اسم تئودور روزولت می گوید تصمیم غلط گرفتن بهتر از تصمیم نگرفتن است. این جمله یعنی این که من در یک دو راهی قرار می گیرم. من ام تی ترجیحم این است که وقتی سر دو راهی قرار می گیرم مسیری را طی بکنم که قبلاً طی نکرده ام. کاری را انجام بدهم که قبلاً انجام نداده ام.

انتخابی را بکنم که قبلاً انتخاب نکرده باشم. منظورم این نیست که من هیچ ثباتی ندارم. عدم ثبات هم خودش دوباره یک مشکل است. شما لازم دارید که یک سری مسائل را در ساختار و قالب قرار بدهید خیلی چیزها پایه ای است و همه چیز نمی تواند باشد. حالا بر این اساس که یک ثباتی در انتخاب هایم دارم مسیرهای تازه ای را برای خودم باز می کنم و یا انتخاب می کنم.

چرا تصمیم غلط گرفتن بهتر از این است که هیچ تصمیمی گرفته نشود؟ خود تصمیم نگرفتن هم یک تصمیم است که من تصمیم می گیرم که تصمیم نگیرم. ولی بهتر این است که تصمیم غلطی بگیرم.

چرا؟ چون وقتی من این تصمیم را گرفتم یک تجربه ای کسب می کنم و می توانم بفهمم که این مسیر و این فرایند چه دستاوردهایی خواهد داشت و چه یادگیری هایی در این مسیر به دست آورده ام.

ولی اگر این مسیر را طی نکنم خیلی از چیزهایی را که می توانستم یاد بگیرم را یاد نگرفتم و این روحیه ریسک پذیری شما را هم کم کم در بلند مدت خیلی بالاتر می برد که آن تجربیات منجر به این می شود که چشم شما نسبت به مسائل بیشتر باز شود و تصمیماتی که در آینده می گیرید هم خیلی سریع تر و هم خیلی بهینه تر باشد. کسی به نظر من می تواند تصمیمات بهینه تری را بگیرد که تصمیمات غلط زیادی گرفته باشد.

حالا می دانم که الآن این تصمیم را بخواهم دوباره بگیرم به چه شیوه ای بگیرم بهتر است. حتی ممکن است تصمیم بهتر بعدی اش هم منجر به یک سری از اتفاقات و شکست های کوچک دیگر شود و همین طور دائم تصمیم می گیرد و تصمیم می گیرد و اجرا می کند و اجرا می کند تا این که به این می رسد که آهان بهینه ترین حالت ممکن برای این تصمیم همین مسئله ای است که الآن انتخاب می کنم.

پس از تصمیم گرفتن نترسید ولی حواستان مقداری به آن باشد که بی گدار به آب نزنید و هر تصمیمی را یک مرتبه نگیرید. یک ذره تعقل و تفکر لازم است اما نه به قدری که باعث شود شما در زندگی تان ترمز بکنید.

ما آدم های موفق زیادی را صبح تا شب در زندگی در تلویزیون و در کتاب و در اینترنت و در اینستگرام می بینیم ولی یک چیزی که برای ما جالب است این است که می گوییم فلانی موفق است اما نمی بینیم که آن شخص اگر امروز موفق است اگر بخواهیم موفقیتش را باز بکنیم باید بگوییم که اول این  شخص پشتکار داشته است.

و از این که شکست خورده و له شده و بزرگ شده نترسیده و دوم این که تصمیم گرفته حتی اگر تصمیمش غلط بوده باشه ولی توان این را در خودش ایجاد کرده است که من یک تصمیم غلط می گیرم بعد دوباره روی پای خودم می ایستم و بعد جلوتر می روم و یک تصمیم غلطی را که گرفتم اگر شکست خوردم همان جا توقف نمی کنم. خیلی از آدم ها هستند که یک تصمیم غلط می گیرند و شکست می خورند و زندگی شان همان جا توقف می کند و به یک زندگی روتین و تکراری تبدیل می شود.

مطمئناً موفقیت پردستاوردی فقط در یک روند اتفاق می افتد. این طوری نیست که من یک تصمیم ساده ای را بگیرم و همان جایی که هستم بایستم و منتظر باشم که دستاوردهای جدیدی برای زندگی خودم بتوانم رقم بزنم. ممکن است یک جور دیگری هم به آن نگاه بکنیم. بگوییم که من اشخاص زیادی را می شناسم که موفق شدند و متوقف شدند. این مسئله به این برمی گردد که من سقف ذهنی خودم را باید بزرگ تر بکنم. بعضی ها هستند که می گویند من اگر به یک میلیارد پول برسم برایم کافی است در بانک می گذارم و سودش را می گیرم.

سقف ذهنی این آدم در حد این یک میلیارد تومان است. البته اگر یک میلیارد باشد بعضی ها به دویست سی صد هزار تومان هم راضی هستند. هدف بزرگ تر و با معناتری را هم باید برای خودشان درست بکنند و نه فقط هدف مادی. خیلی ها می توانند به اهداف مالی که در ذهنشان است برسند. من نمی گویم به یک هدف گذاری مادی می توانید در یک مدت کوتاهی برسید.

اما اگر شما بخواهی یک کشتی تفریحی هم برای خودت داشته باشی شک نکن که می توانی به آن برسی اما این طور نیست که بگویی من تصمیمم را می گیرم فردا سر کار می روم یک کارآفرینی انجام می دهم چهار تا تصمیم می گیرم و چهار تا بیزینس انجام می دهم و می توانم آن کشتی را بخرم. هزینه بعضی از چیزها زمان است.

شما یک خواسته ای دارید هزینه ای که امروز باید برایش ریز ریز پرداخت بکنید بیست سال زمان است که بتوانید به آن کشتی برسید و همه این ها چه موفقیت باشد و چه شکست ذهنیت شما است. ذهنیت شما منجر به سقوط یا سعود شما می شود و خودتان هستید که تصمیم می گیرید که کدام ذهنیت را داشته باشید.

حتی این توقفی هم که می گویم می تواند در کسب دانش هم باشد. خیلی از افراد یک کتاب یا یک جمله و یک متنی می خوانند فکر می کنند این جمله ای که خواندم قطعیت است و تمام است و این جمله نهایی است و این فهم نهایی من است نمی گویند که این را فهمیدم حالا بروم چند منبع دیگر را هم بررسی کنم و نظرات دیگران را هم بررسی کنم.

من خودم جزء کسانی هستم که می گویم فارغ التحصیل معنا ندارد تحصیلات پایانی ندارد که طرف بخواهد فارغ التحصیل شود. وقتی می گویند من از دانشگاه فارغ التحصیل شدم می گویم باشد از دانشگاه فارغ التحصیل شدی اما از زندگی و درس گرفتن از زندگی که فارغ نشده ای.

پس بهتر است که این را بدانیم که ما همیشه در حال تحصیل کردن و یاد گرفتن در زندگی هستیم و فقط باید ذهنمان باز باشد که در موقعیت های مختلف معناها و درس های متفاوتش را کشف بکنیم و بدانیم که این پیش بینی پذیر بودن دنیا غیر قابل پیش بینی است و هر چقدر هم پیش بینی های ما دقیق باشد و هر چقدر هم ساعت ها زمان برایش صرف بکنیم بالاخره به بن بست می رسد.

چه کسی فکرش را می کرد که واقعاً امروز دنیای ما این قدر پر از تنش و اضطراب باشد؟ راجع به این مسئله قبلاً هم صحبت کردم نمی خواهم بیشتر از این باز بکنم اما واقعاً به جای این که خیلی از ابعاد مختلف را که ریشه ترس درونی ما را دارد پیش بینی بکنیم ببینیم که این تصمیم را اگر بگیریم مثبت و منفی اش چه چیزی خواهد بود و خیلی در آن عمیق نشویم.

بگوییم من این تصمیم را می گیرم و منافعش این ها و مضراتش احتمالاً این ها است و ممکن است شما این تصمیم را بگیرید و ببینید که ضررهایش خیلی بیشتر بود یا ببینید که منافعش خیلی بیشتر بود و فرصت ها و شانس های بیشتری را برای شما در آن تصمیم بوده است. پس به هیچ گونه ای نمی توان فهمید مگر این که شما آن کار را انجام بدهید.

عدم قطعیت یک جمله ای است که می گویند تجربه را تجربه کردن خطاست و قطعاً همه ما شنیده ایم و اگر هم نشنیده ایم که الآن شنیدیم. خیلی چیزها را قبل از این که بخواهیم تصمیم بگیریم خوب است که بررسی بکنیم ولی در نهایت احتمالاً ما اگر آن کار را انجام بدهیم دستاوردهای متفاوتی را هم بتوانیم برای خودمان رقم بزنیم.

حداقل برای شخص من این طوری بوده است. من این را از سمت خودم قطعی می دانم هر دفعه که تصمیمی گرفتم و حتی تصمیمی که قبلاً اشخاص دیگری گرفته بودند را گرفتم خروجی های متفاوت و دستاوردهای متفاوت تر از آن چیزی که دیگران داشتند کسب کردم. این نتیجه به مدل زندگی و زمانی که آن تصمیم گرفته شده و منابعی که برای آن تصمیم هزینه شده و غیره مربوط است. من گفتم اگر عدم قطعیت دنیا را بپذیری تازه می توانی به درستی از آن استفاده بکنی.

من می دانم که هیچ قطعیتی وجود ندارد و هر لحظه ممکن است یک اتفاق جدیدی رخ بدهد. پس به جای این که ذهن خودم را با پیش بینی پذیری دنیا گول بزنم بگویم من این پیش بینی ها را می کنم تا این اتفاقات رقم بخورد اما اگر پس فردا و چند روز بعد یا لحظه بعدش متوجه شوم که این تصمیمی که گرفتم یا آن پیش بینی که کرده ام نشده است به جای آن که با آن حال خودم را بد کنم می پذیرم که من در یک روند و یک فرایندی زندگی می کنم.

چون یکی از دلایلی که منجر به افسردگی و پرخاشگری ما می شود این است که ما فکر می کنیم که من می خواهم این کار را انجام بدهم من یک خواسته و نیازی را دارم بر این اساس که در ذهن خودم است می خواهم پیش ببرم یک مقدار جلوتر می روم و یک مرتبه می بینم آن چیزی که در ذهنم بود پیش نیامد و آن طوری که می خواستم نشد و ازآن چیزی که به آن نیاز داشتم به من داده نشد برای همین افسردگی می گیرم و پرخاشگری می کنم پس وقتی می پذیرم که دنیا در یک عدم قطعیت متداومی طی می شود راحت تر می توانم زندگی کنم و اضطرابم ناخودآگاه بسیار کمتر می شود.

یک چیز جالبی که وجود دارد این است که خیلی ها هستند حتی به علم و مدرک دانشگاهی و هر چیزی که خوانده اند و دانش خودشان نگاه قطعی دارند. البته من خودم این طوری نیستم. ولی خرد در شخص و خردمندی جایی شکل می گیرد که شما به عدم قطعی بودن پی می برید و بابت این موضوع هم سقراط یک جمله جالبی دارد می گوید تنها چیزی که می دانم این است که هیچ چیزی نمی دانم.

فرد هر چقدر بیشتر بداند واقعاً بیشتر به این جمله پی می برد که هر چقدر می خوانم هر چقدر بیشتر زندگی می کنم البته زندگی کردن یعنی در آن فرایند بودن می فهمم واقعاً خیلی چیزهایی که من فکر می کنم می دانم در واقع نمی دانم. پذیرش عدم قطعیت از نظر من یعنی نترسیدن از زندگی کردن که چه دستاوردی می تواند داشته باشد؟ اضطرابم را کمتر می کند. احساس بهتری دارم. دنیا را همان طوری که هست می بینم و به نظر من مقصد نهایی ما باید جستجوگری باشد و کشف کردن معناها و فرصت های جدید. یعنی خود شما و رفتاری که کردید و انتخابی که کردید.

یعنی شما می توانستید در طول عید کارهای دیگرت را انجام بدهی و فیلم ببینی و سریال ببینی و بازی بکنی ولی شما تصمیم گرفتی که در این مسیر بیایی و در این دوره مسیریابی شغلی شرکت بکنی و محتواها را بشنوی و تمرینات را انجام بدهی تا شاید یا قطعاً به یک دستاوردی که در ذهن خودت بوده است برسی.

چرا شاید می گویم؟ چون که ممکن است آن دستاوردی که مد نظر خودت است را امروز به دست نیاوری شاید باید امروز برای رسیدن به آن تصمیم نهایی ات یک برنامه ریزی چند ماهه انجام بدهی ولی دمت گرم که آن تصمیم را گرفتی و این جا ماندی و کارهایی را انجام دادی که متفاوت تر است از تصمیمات خیلی از اطرافیانت و ترجیح دادی که امروز وقت بیشتری را برای خودت بگذاری و مطمئناً علاوه بر این که حس و حال بهتری را برای تو ایجاد می کند رشد بیشتری را هم برایت رقم می زند.

قبلاً در ویس ها گفتم که دیگران همیشه نظرشان را می دهند و زندگی چه با نظرات دیگران و چه بدون آن ادامه دارد. حالا تو انتخاب می کنی که می خواهی به خاطر نظر دیگران توقف بکنی یا با زندگی همراه شوی و حرکت بکنی؟ من همیشه نگاهم این است که با حفظ احترام و اخلاق به مسیر خودم ادامه بدهم و اصلاً هم برایم مهم نیست که چه کسی چه فکری می کند چون که هر کاری را من انجام بدهم دیگران یک فکری می کنند.

من طرز فکرم را بردم سمت طرز فکر پذیرش عدم قطعیت. یعنی همین الآن هم مشکلات و اتفاقات منفی وجود دارد اما فرصت های بیشتر در مسیری است که هرگز طی نکردم. پس حالا مسیری را انتخاب می کنم که شاید تصمیمات بهتری را در آن بگیرم یا می توانم تجربیات بیشتری را در آن مسیر کسب بکنم که قبلاً آن مسیر را طی نکرده ام. در نهایت هم پاسخ سوالی که اکثر دوستان از من می رسند را می دهم.

از من می پرسند که من چطور خلاق تر شوم و خلاقیت بیشتری داشته باشم؟ اولین و مهم ترین قدم این است که کاری که الآن داری انجام می دهی را متفاوت انجام بدهی و باید تصمیم بگیری که متفاوت انجام بدهی. چرا نمی توانم انجام بدهم؟ یک بخشش این است که نظرات دیگران روی من تأثیر می گذارد و این که جستجوگری خودم را باید بالاتر ببرم. یعنی این که من به یک پاسخ رسیده ام حالا از زوایای مختلف ببینم به چه پاسخی می توانم برسم؟ خیلی ها به یک پاسخ که می رسند ذهنشان قفل می کند و متوقف می شوند و تمام.

تجربه شخصی من این است که من بیشتر اوقات در کاری که انجام می دادم یک کاری را از نظر خودم به آن خروجی نهایی می رساندم و خیلی از مواقع یکی دو روز بعد یا یکی دو ساعت بعد دوباره آن را بررسی می کردم و سعی می کردم ببینم چه زاویه دید متفاوتی می توانم نسبت به آن داشته باشم و چه خروجی متفاوتی می توانم ایجاد بکنم؟ همین باعث می شد که خیلی از کارهایی که انجام می دادم جذاب تر باشد.

این فایل صوتی را خیلی سریع تر بیان کردم به این دلیل که یکی دو نفر از بچه ها گفته بودند که اگر اطلاعات بیشتری را در زمان کمتری به ما بدهی بهتر است چون در زندگی درگیر هستیم و کارهای زیادی داریم.

به احترام آن ها یک کمی سرعت بیان کلمات و جملات را بیشتر کردم. امیدوارم که برای شما جذاب بوده باشد و از زندگی تان لذت ببرید و تصمیمات باحال و پر ریسک بگیرید و بتوانید ریسک را قبل از این که انجام بدهید مدیریت بکنید البته تا جایی که در توانتان است و این که بدانید زندگی ادامه دارد چه من باشم و چه من نباشم. چه من تصمیم بگیرم و چه من تصمیم نگیرم. پس چه بهتر در زمانی که در این دنیا زیست می کنم در آن مسیری که طی می شود خودم اتفاقات جذابی را هم برای خودم و هم برای دنیایی که در آن زیست می کنم رقم بزنم.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *