چند روز پیش بازهم همراه یکی از دوستانم به باشگاه تیراندازی رفتم، اغلب وقتی ازم سوال میشه که مثلا در حوزه تصمیمگیری چطور باید مهارت بیشتری کسب کنم، اگر بخوام تجربیات و مدل فکری خودمو به دیگران (دوستان/مشتریان) انتقال بدم، سعی میکنم از صحبتهای کتابی و علمی فاصله بگیرم و اونهارو در موقعیتهای متفاوت (طبق نیازشون) قرار بدم و بر اساس تجربهای که کسب میکنن به پاسخ سوالشون برسن.
به چند دلیل آموزش بر مبنای تجربه رو باور دارم:
-
هرکس مسیر زندگی متفاوتی داشته، در این مسیر باورهای اساسی و تلههای روانی و سایههاشون شکل گرفته پس در نتیجه تفسیرشون از جهان هستی متفاوته
-
بر اساس تفسیرشون از جهان بیرونی، برداشتهاشونم منحصر به فرد خودشون هستش
-
کتاب فقط تجربیاتو بصورت علمی یا فقط بصورت یک دانش انتقال میده، حتی اگر اون کتاب کاربردی و عملیاتی باشه
-
مدل یادگیری هر فردی منحصر به فرد خودشه
-
وقتی با حواس پنجگانه یک موقعیتو تجربه کنیم تاثیر عمیقتری برامون میذاره
من به عنوان مربی زندگی و مشاور پرسونال برندینگ، از آموزشهای کتابی و اسلایدسازی فاصله زیادی گرفتم (تا زمانی که مجبور بشم استفاده کنم) و باور دارم کاربرد و اثر بسیار کمی دارن و اغلب به پیچیدهتر شدن مسائل منجر میشه و راهحلیابی طولانیتر میشه.
در واقع روش آموزش من بصورت شخصیسازی شده برای هر فرد یا گروه متفاوت هستش.
امروز در مورد تصمیمگیری و قضاوت کردن صحبت میکنم و سعی میکنم خیلی ساده مفاهیم و تجربیات و مدل فکریمو انتقال بدم. فضایی که انتخاب کردم برای تجربه و آموزش تصمیمگیری، باشگاه تیراندازی هستش، قرار نیست در مورد اینکه چطور تیرانداز حرفهای بشیم صحبت کنم، فقط اون فضا و مفهوم اصلی برام اهمیت داره نه حاشیه اون.
وقتی وارد سالن میشیم، قبلش باید بریم پول بدیم و اسلحه بگیریم و ساچمه، دو نوع اسلحه وجود داره، تفنگ و تپانچه و ۲۰تا ساچمه بهمون میدن و یه سیبل کاغذی
پس تا اینجا ۲ تا حق انتخاب داریم (نوع اسلحه) و ۲۰تا فرصت (ساچمه) و یک هدف که میشه سیبل کاغذی
اگر اولین بار باشه که میریم باشگاه تیراندازی، وقتی اسلحه رو دست میگیریم، چند مدل فکر میاد سراغ ما:
قضاوت منفی
-
تو که بلد نیستی
-
من بلد نیستم ولی یاد میگیرم
-
مطمئنی اسلحه رو درست گرفتی دستت؟
قصاوت مثبت
-
هرکسی روزی اولین بارش بوده که اینجا اسلحه دستش گرفته
-
بقیه آدمها چی فکر میکنن اگر بفهمن بلد نیستی؟
-
اشتباه کردن حق هرکسی هستش
حالا میریم سراغ تیراندازی، بهترین زمان برای فشار دادن ماشه فقط یه لحظه است، زمانی که مگسک و خال دقیقا روبروی هم قرار میگیرن و حالا ذهن میخواد تصمیم بگیره که کی ماشه رو بکشه؟ اگر دچار کمالطلبی منفی باشیم هی سعی میکنیم که بهترین شلیکو داشته باشیم و هی بیشتر صبر میکنیم اما دقت نمیکنیم که ما برای مسابقه نیومدیم، هر چقدر بیشتر طول بکشه دستمون بیشتر خسته میشه و…
انتخاب بهترین زمان برای فشردن ماشه فقط یه لحظه است، زمانی که بتونی خیلی از عوامل اثرگذارو شناسایی کنی، ضربان قلبت، ریتم تنفست، لرزش دستهات و خیلی عوامل دیگه… اینکه بتونی با شناخت دقیق خودت و برقراری یه ارتباط منطقی بین همه اینها بدونی کی باید ماشه رو بکشی. لزومی نداره انقدر خوب شلیک کنی که فقط به وسط سیبل بخوره ولی همیشه هم فرصت نداری که به اطراف سیبل شلیک کنی.
اسلحه میتونه مفهوم مهارتها باشه و ساچمهها بیانگر فرصتهایی که تو زندگی داریم، یا میتونیم درست بزنیم وسط خال یا میتونیم باهاشون تمرین کنیم.
هرچقدر هدفمندتر و متمرکزتر باشیم سریعتر رشد میکنیم، مهم اینه یاد بگیریم چه هدفیو انتخاب کنیم و باقی اهدافو از دایره دید خودمون حذف یا کمرنگ کنیم
این مطلبو دوباره بازنشر و متنشو ویرایش میکنم، فعلا فقط خواستم از این اتفاق براتون بنویسم، خیلی ساده.
یه نکته مهم اینه که بدون ترس از قضاوت شدن کاریو که میخوایم انجام بدیمو، انجام بدیم، هر چیزی میتونه بهتر باشه، ولی لزومی نداره برای اینکه بهترینه خودمونو ارائه بدیم تمام عمر خودمونو صرف کنیم، همین پستی که نوشتم قطعا میتونه خیلی بهتر و بهتر بشه، ولی گاهی بهتره فقط کاریو انجام بدیم که کافی باشه، نه اینکه بهترین باشه.